الکترون فراری از هسته




23:33روز15آوریل 2019در این لحظه سقف نتردام فرو ریخت.برای کوژپشت ،فرو ریختن این راهب پیر گوتیک ۷۰۰ ساله فروریختن یک ساختمان نبود،فروریختن سقف رویایش بود،رویا و خیال وجود عشق .بالاخره آتش شهوت کشیش فرولو شیطان شد تنش را بر تن معصوم نتردام نشست.دیشب در همین ساعت ها بود که یکی را گیر اورده بودم و برایش از آخر امان میگفتم، از شروعش از پاریس.از روزی که فرانسوی های رمانتیک جای شراب خون بنوشند ، دیگر زبانشان به آواز نچرخد و رقص به بدنشان ننشیند،وقتی که ان غرور اعصاب خورد کن عجیب و غریبشان پایمال شود و دیگر کسی در میانشان از احساسات بی غل و غش انسانی ننویسد ،میگفتم روزی که نتردام مقدس روی رودخانه در اتش بسوزد و اسکلت نجیب و نافرم کوآزیمودو برای همیشه در میان برج هایش خاکستر شود.امشب.بعد از سالها شیطان پا به زمین مقدس گذاشت و افسانه ی هوگو را  کشت ، بدون نتردام دختر کولی چگونه خدای خورشیدش ،ان فوبوش دیوثش را نجات دهد؟کلود فرولو برگشت و نتردام را اتش کشید !اتش کشید جایی که نطفه همه بود و همه چیز از ان شروع شد از محدودیت دینداری تا اعدام معشوقه و نجات جان یک بز به جای یک انسان!

 کوآزیمودو  دیگر نمیتواند ازمیلاندا ی بیهوش و نیمه جانش را بغل بگیرد از برج های دوقلو بالا برود و از اعماق قلبش که برای اولین بار در ان زندگی کوفتی اش از شادی پر شده،از ته گلویش با ان دهانش کجش فریاد بزند:بست !بست!

برجها هم خاکستر شدند مانند استخوان های ناهنجارت کوآزیمودو ،لعنت به تو.


هر روز کسانی را میبینم که عصبانی اند،خیلی خیلی خیلی عصبانی،مثلا اگر سر کوچک ترین چیزی ناراحت شوند تا ساعت ها !داد و بیداد راه میندازند و سر دیگران خالی میکنند،این جور انسان ها حالم را به هم میزنند!از تصور کسانی که به خاطر نیتی از خودشان از دیگران هم ناراضی هستند میخواهم عق بزنم:|و بخش خزعبل ماجرا این است که این افراد هیچ گونه تلاشی برای بهترشدن حالشان نمیکنند ،اصلا سعی نمیکنند شاد باشند و این است که من را از ان ها متنفر میکند:/شاید وبلاگ من کاملا غمگین و ستیزه جو باشد ولی به خاطر این است که نمیخواهم در دنیای واقعی خودم را خالی کنم:/بلاخره این جا انتخاب وجود دارد و صفحه ای شخصی است ، طرف میتواند هزار سال هم که شده وب من را نخواند ،ولی من چگونه اتنخاب کنم که افراد نزدیکم سر صبح جیغ و داد راه نیندازند؟؟؟یا در دعوا هر چیزی که از ان دهان گشادشان در امد بار هم نکنند؟اصلا افرادی را میشناسم که معنی حریم را نمیفهمند:/نمیفهمند هر حرفی را هرجایی نباید گفت:/فقط خوی خودپسندشان را میکنند و تمام:/متاسفانه من هم از خودم ناراضی ام:/از خودم و از به وجود امدن خودم!از سوالات ریشه ای و از خفت و بردگی انسان شاکی ام:/پس من هم یک فاکینگ انیمال مثل افراد بالا هستم://فقط کسی که از خودش ناراضی باشد توانایی نیتی از همه چیز را دارد!من هم پتانسیل خشم زیادی را یدک میکشمخیلی زیاد.ولی نمیخواهم سر دیگران خالی کنم نمیخواهم!!!

فکر کنم دیگر زمان ان رسیده که از برزخ لوکس و اکازیونم بیرون بیایم و به همان موعضلات احمقانه معمولی برگردم، باید وقتی ان ذهن به فاک رفته ام متعصبانه با مشت بر روی میز دادگاه میکوبد و میگوید :《اعتراض دارم جناب قاضی!:/نرمال بودن چندش آور است!》انقدر قوی باشم که برایش چشم خمار کنم و با نیشخند بگویم :《وارد نیست!》میدانم که باز هم مثل این چند ساله این سوالات و چرا ها ، این حالات برزخی و این رقت انگیزی بشر باز هم دیوانه ام میکنند ،دیوانه!ولی باید مدتی غلاف کنم:/باید تمرکز کنم،اگر تمرکز نباشد هیچ وقت نمیتوانم هیچ کاری را شروع کنم؛چون نمیتوانم تصمیم گیری کنم !!و دیگر هر چیزی را که احساس شیرین نابودی و رقت انسان یا همان افکار برزخی را به من تزریق میکند حذف میکنم،همه را تک تکحتی تم و نام وب راهم تغییر داده ام(از نام وب متنفر بودم و در عین حال عاشقش بودم چون تمسخری بود بر همه چیز،پارلمانِ آنارشیست؟ :))بی معنی ترین ترکیب کلمه ی ممکن برای هر عقیده ممکنه) حداقل این زندگی نرمال مآب لذت جالبی را برایم همراه خواهد داشت :))ان هم ازار است!شیطان درون من به شدت از خودآزاری لذت میبرد حتی گاهی نمیتوانم کنترلش کنم؛در واقع علت اصلی بیشتر خیالپردازی های خشن و اسلشر من این است که با این کار خوی وحشی درونم میشود ، پرورش میابد و دیگر نیازی به تخلیه خشم روی دیگران ندارم شاید اگر بخواهم تمام خشمم را سر بقیه خالی کنم طی دوهفته تبدیل به قاتل سریالی شوم (یادم میاید یک بار که خیلی سعی کرده بودم جلوی زبانم را بگیرم که حرف خشن نزنم یا به این جور چیز ها فکر نکنم موقع دعوا طرف مقابل را سلاخی شده میدیدم:/جوری که همش دندان قروچه میرفتم که بلند نشوم طرف را کاملا تکه تکه کنم:///)ولی هروقت این خیال پردازی ها را میکنم از افکارم عذاب وجدان میگیرم و احساس گناه میکنم حتی احساس میکنم که از هر دفعه بی رحم تر میشم و احساسات مهربانانه ام بیشتر سرکوب میشود ولی این احساس خود آزاری را دوست دارم ،حتی مدتی بود که اگر از چیزی خوشم می امد انی که ازش متنفر بودم را میخریدم ،میخوردم،یا مست خواب بیدار میشدم و نمیخواستم بخوابم:///میل به نابودی مطلق دارم ولی زندگی میکنم:///یا حتی الان،من از نوشتن در مورد حالات خودم و به خصوص اعتراف به گفته های بالا که برای اولین بار است بیان میشوند متنفرم ولی مینویسم و خودم را زجر میدهم:) شاید بتوانم خودکشی کنم و بگویم از بین دو جهنم من جهنم دیگری را میخواهم و زندگی پوچت مال خودت خدای به اصطلاح مهربان، من نمیخواهم! ولی هیچ وقت نمیتوانم خودم را راضی کنم که در چشم خودم ضعیف باشم!من که نا خواسته باز هم به برزخم برمیگردم ،ولی حالا باید به خودم سلف کنترلم را اثبات کنم،!

امشب فوتبال است و دوباره ان ضربان قلب های بالا رفته و مغز های داغ شده از استرس :))))

نقش من در این میان مانند ان خر مفلوکی ست که تا زانو در گل گیر کرده است:))))

مثل ماست، وامانده ام که کدامش بالاخره؟؟:))))

یوونتوس _آژاکس 

یا

منچستر یونایتد_بارسا؟؟؟

بخش احمقانه اش اینجا است که وقتی سر هر دوبازی شرط بسته باشی چشمانت میلغزد و دلت بی قرار است برای نتیجه بازیی که نمیتوانی دنبالش کنی؛))))مصداق بارز یه دلم میگه برم برم یه دلم میگه نرم نرم و این حرفاهای حاشیه ای؛)))))

ولی اخرش مجبورم دیگر .منچستر را نمیفروشم !حتی اگر یوونتوس عزیزم مقابلش باشد ،حتی اگر ستاره هایش رو به سقوط باشد و شیاطینش به جهنم افول افتاده باشند.

شاید اگر بوفون و دل پیرو هنوز هم در یوونتوس بودند منچستر که هیچ ،ارسنال را هم خط میزدم و دیگر هیچاما من چه کنم با بوفونی که دیگر در زمین نیست ؟؟مثل روانی ها بنشینم پای بازی های یووه و مثل قاتل ها به رونالدو چشم بدوزم؟؟؟خیلی سخت است:/در هر صورت که مطمئنم بانوی پیر جنگجوی تروایی را فریب میدهد و او را به خودکشی میکشاند چرا فتنه ی شیطان را در مقابل کاتالانی ها نبینم؟؟خب بس است دیگر از سر شب دارم به خودم دلداری میدهم:///چشمم به دستان دخیا ،ماهیچه های پوگبا و افکار رونالدو دوخته است:)))



با هر هجوم افکار فلسفی و گاها کفر امیز به مغزم ،باهر نبضی که از بالا بودن فشار خونم در گیجگاهم حس میکنم و با هر گرمایی که خون در ان دقایق به وجودم سرازیر میشود ، پرت میشوم به چند سال قبل، به روزی که حرصی و بیتاب به دنبال معنای یک کلمه فرهنگ لغت را زیر و رو میکردم و ناگاه مردمک چشمانم روی یک کلمه ثابت شد و بهت وجودم را گرفت ،کلمه ی ابلیس بود! 《ابلیس:نامید شده از لطف خدا》نیشخندی که از بهت و ناباوری روی لبانم نشست باز هم روی لبم می اید! 
نمی توانم خدا را دوست داشته باشم!نمی توانم بپذیرم فقط یک آلت دست و عروسکم!!دیگر چگونه میتوان گفت خدا کیست؟کسی که اگر اختیار مردن به اشرف مخلوقاتش نداده اختیار به دنیا امدن چطور؟؟  چگونه ها و چرا ها مرا زنده زنده میخورد!!!!
از خدا نامیدم ،حاضر نیستم سگ کسی باشم و برای بخشش طلب عفو کنم ،چرا باید گدایی کنم؟دعا هم گدایی است!چرا وقتی کسی که مرا افریده به من نیاز ندارد زندگی کنم؟ 
من نامیدم !ابلیس منم؟نمیخواهم ابلیس باشم !!!و نمیخواهم قدیس باشم!!!چرا من نمیتوانم انتخاب کنم؟چرا من هیچ نیستم؟هیچ هستم ولی نیستم!!!

نمیدانم چگونه باید طرفدار هفت آتشه و بیگ فن 《انقراض بشر》 بود و از کسایی که تورا به این دنیا آورده اند راضی و خشنود بود؟؟؟!برای باز ده هزارم دارم به این نقطه از عرفان میرسم که قول یکی از دوستان سراسر از تناقضم!
نمی دانم چگونه هم از کسی متنفرم هم مسئول محافظت از او، می گویند مسئولیت از علاقه می آید و باید بگویم دوستشان هم دارم:///؟؟!!
دیگر عادت کرده ام که نورون های مغزم باهم دعوا بگیرند و تا میتوانند فسفر های بدن من بیچاره را به فنا دهند:/ 
پیغمبر درون مغزم با صورت مغموم و مصممش ،محکم میگوید:هیچ چیز مهم تر از خانواده نیست و لوسیفر در گوشه ای دیگر بعد از قهقهه ای سرخوشانه با پوزخندی عیان ابرویی بالا انداخته میگوید:نتیجه عشق به خانواده مطرود شدن از خودت و دیگرانه من را ببین خانواده ام تفم کردند بیرون !همش مزخرفه!!!،و باز هم خنده های بلندش را از سر میگیرد
چقدر تصمیم گیری سخت است:///تا به هر طرف متمایل میشوم صداهای مغزم تبدیل به نعره میشود 
همیشه که نمیتوانم همین سیب زمینی بی احساس بمانم:/
واقعا چرا باید بچه ای را به وجود اورد؟دلیل منطقی ای نمی یابم !!شاید مقام اعلایش تداوم نسل باشد ،خب برای چه ؟هدف از امدن ما رسیدن به خدا و بهشت است؟برای خدایی که چرا مارا افرید؟چون او مهربان بوده و به ما هدیه زندگی داده؟که به او برسیم؟من که در امدنم اختیاری نداشتم!چرا باید به او برسم؟چون او خواسته؟او مرا بازیچه دست خودش کرده که برای سرگرمی خودش مارا هدایت میکند،مهربانی میکند میبخشد و وااای مجازاتمان میکند:)))
خب بگزار فکر کنیم من خدا هستم ،همه چیز را میدانم و هرکاری میتوانم بکنم،معلوم است خسته میشوم ،پس تصمیم میگیرم موجودی خلق کنم و چند گزینه و اینده احتمالی و راه و چاه برایش در نظر بگیرم ،بعد هم بنشیم و تماشایش کنم امتحانش کنم و زجرش بدهم، شادمانش کنم و کیف کنم ،خودم را سرگرم کنم:))اگر اطاعت کرد پاداش بدهم و اگر ان موجود بی اختیار سرکشی کرد ان را درون فاضلاب جهنم پرتش می کنم:)))به او حق میدهم !به خدا حق میدهم که سرگرمی داشته باشد!!!ولی نمی توانم بگویم مهربان است!!!!او مارا  در حالی که همان جور که خودش میگوید که برایش مهم نیستیم و راه ما برایش فرقی ندارد و از ما بی نیاز است ،برای سرگرمی خودش!خلق کرده!!به خودخواه می ماند تا مهربان!!!
حتی بار ها به این فکر کرده ام که شاید تداوم نسل (آدم)تاوان گناهش باشد!!!!وگرنه شلاق زمین برای کسی که دوباره بعد از مرگ به بهشت و درمانگاه میرود مثل قلقلک میماند :/(با توجه به این که بعد از کام گرفتن از میوه ممنوعه اندام های ادم و حوا نمایان شد و برای اولین بار هم دیگر را دیدند ،شاید بتوان گفت که تا قبل از امدن به زمین نداشتند)شاید این باور مسیحیت در باره ی گناه نخست درست باشد؟درست و غلط ها من را دیوانه میکنند !!!!!!!!!!!

پووووووف
بالاخره تمام شد،بالاخره میتوانم سراغ بقیه بروم:)ان کتاب عوضی ۱۷۰۰صفحه ای مزخرف را میگویم ،همانی که بیشتر شبیه فاکینگ سریال های ترکی بود:/باورم نمی شود خواندمش؟:/از اول هم میدانستم که من حالم از هرچی عاشقانه و رمانتیک است بهم میخورد ولی گول ان ژانر نویسی《اکشن_اجتماعی_عاشقانه 》اش را خوردم :/متاسفانه من بیماری احمقانه ای دارم که اگر سریال یا کتابی را شروع کنم و تا اخر جاده را اسفالت نکنم نمیتوانم بیخیال شوم ،اگر نصفه و نیمه رهایش کنم احساس بدی پیدا میکنم و تا کار را تمام نکرده ام چیز دیگری را نمیتوانم شروع کنم.
حالا همه این هارا میشود بیخیال شد ،ولی نمیتوانم خودم را ببخشم که همچنین اشغالی را شروع کردم و اینقدر به خودم احساسات مشمئز کننده منتقل کرده ام:/
آخر ، این داستان علاوه بر خالی بندی بودن های خنده دار ، بخش زیادی عاشقانه و احساسات لوس و خزعبل داشت و بدتر از همه چیزی که اساسی حالم را گرفته این است که پایان خوش بود:////من از پایان خوش متنفرم!!!!!:/
همیشه در رمان های اینترنتی کلی سایت هارا شخم میزدم تا یکی در خور خودم پیدا کنم اما این بار من گول ان پیشنهادی بودن کتاب را خوردم:(
اصلا بگو اسکلیست احمق تورا چه به رمان عاشقانه؟مثل همیشه که میخواستی رمان اینترنتی بگیری یکی از همان ژانر ترسناک یا اجتماعی هایی که همیشه انتخاب میکردی  را میگرفتی و میرفتی پی کارت ، هم میخندیدی هم سرگرم میشدی ! الان عذاب وجدان خفه ات نمی کرد که چرا وقتت را به قهقرا فرستاده ای:/
اما هرچی بود تمام شد دیگر:/من غلط بکنم دیگر از این تنوع های مسخره انجام بدهم به قول مینارد جیمز کینن:
Ten thousand days in the fire is long enough
(((((:You're going home


دیگر دارم زنجیر پاره میکنم:///
شیطان که هیچ وجدان و کل سیستم عصبی ام فریاد میکشد :برو ردش را بگیر پیدایش کن با پنجه بوکس بزن فک و دماغش را به هم پیوند بده بعد هم با چاقو روی قفسه سینه اش یادگاری بنویس://///
آخر این چه وضعش است؟؟؟؟:/
چند روزی هست که کتابی را از کتاب خانه عمومی گرفته ام ،حالا ما جرا این است که چند صفحه از کتاب کنده شده(کتاب جدید و نویی است و عمدا برگه هایش را کنده اند)://///بار اول که متوجه شدم ، دقیقا در نقطه حساس داستان برگه های فاصله بین ۱۲۴تا۱۳۳ مفقود الاثر بود ،گفتم بیخیال .و حالا میبینم که برگه های بین ۱۸۴ تا ۱۹۳هم برگه نیست:///////ان کاغذ های کوچکی که بعد از پاره کردن کاغذ در کناره کتاب  باقی مانده خونم را به جوش می اورد:/
اخر حیوان !این چه کاری است ؟؟؟ چه کار رقت انگیز و حال به هم زنی واقعا!!:|||| 
حالا من چجوری کتاب را بفهمم؟://خاک بر سر مسولین هالو و بی عرضه ی کتابخانه ،ان مردک و ان دو زن که دقیقا مثل خوک هستند از بس احمق و نفرت انگیزند:////ان دو نفر دیگر هم که اصلا حواسشان نیست:////
فقط امیدوارم بقیه کتاب سالم باشد :///


درد شدیدی در ساق پاهاش میپیچد،،راه طولانیی را بی وقفه دویده است ،نفس نفس ن دستش را به نیمکت پارک میگیرد ،روی نیمکت ولو شده است ،کفشش را با حرص به کناری پرت می کند ،داخل کفش از خون خیس شده است ،پاهایش زخمی و خون آلود است ،می ایستد ،بدون کفش بدون چشم،چشم هایش رفته اند! گودی چشم در صورتش از تاریکی پر شده است و رگه های خون سرخاب گونه هایش شده ،ارام ارام قدم بر میدارد ،ارام،ارام،ارام .می رود تا انتهای دنیا!



23:33روز15آوریل 2019در این لحظه سقف نتردام فرو ریخت.برای کوژپشت ،فرو ریختن این راهب پیر گوتیک ۷۰۰ ساله فروریختن یک ساختمان نبود،فروریختن سقف رویایش بود،رویا و خیال وجود عشق .بالاخره آتش شهوت کشیش فرولو شیطان شد تنش را بر تن معصوم نتردام نشست.دیشب در همین ساعت ها بود که یکی را گیر اورده بودم و برایش از آخر امان میگفتم، از شروعش از پاریس.از روزی که فرانسوی های رمانتیک جای شراب خون بنوشند ، دیگر زبانشان به آواز نچرخد و رقص به بدنشان ننشیند،وقتی که ان غرور اعصاب خورد کن عجیب و غریبشان پایمال شود و دیگر کسی در میانشان از احساسات بی غل و غش انسانی ننویسد ،میگفتم روزی که نتردام مقدس روی رودخانه در اتش بسوزد و اسکلت نجیب و نافرم کوآزیمودو برای همیشه در میان برج هایش خاکستر شود.امشب.بعد از سالها شیطان پا به زمین مقدس گذاشت و افسانه ی هوگو را  کشت ، بدون نتردام دختر کولی چگونه خدای خورشیدش ،ان فوبوس دیوثش را نجات دهد؟کلود فرولو برگشت و نتردام را اتش کشید !اتش کشید جایی که نطفه همه بود و همه چیز از ان شروع شد از محدودیت دینداری تا اعدام معشوقه و نجات جان یک بز به جای یک انسان!

 کوآزیمودو  دیگر نمیتواند ازمیلاندا ی بیهوش و نیمه جانش را بغل بگیرد از برج های دوقلو بالا برود و از اعماق قلبش که برای اولین بار در ان زندگی کوفتی اش از شادی پر شده،از ته گلویش با ان دهانش کجش فریاد بزند:بست !بست!

برجها هم خاکستر شدند مانند استخوان های ناهنجارت کوآزیمودو ،لعنت به تو.

*عکس از واشنگتن پست


تو بهترینی.رهایت نمیکنم.کاش میتوانستم هیچ وقت هم رهایت نکنم.نگذارم بروی میدانم که تو هم مثل من برزخی داری که در ان گم میشوی ،مثل من بحران های روانیی که امکان ندارد بروز دهی ،سرکوب هایی از جنس احساسات ،همان احساسات شکست را میگویم،چیز هایی که اغلب مردم به ان میگویند غرور،سرکوب احتیاج به بقیه و محتاج بودن ،خودت هم میدانی که من چه برج زهرماری هستم . انسانی نکته سنج و واقعیت طلب ،ان هم از نوع عصبی اش:)با این حال در برابر تو متحول میشوم،خیال پردازی میکنم،خودم  را رها میکنم و مثل بچه ها در حالی که میخواهم مدام نگاهت کنم بهانه میگیرم و لجبازی میکنم،موجودی کاملا احمق میشوم:)))بیخود نیست که میگویند خوبی رفیق واقعی این است که میتوانی در برابرش احمق باشی،تنها تو در این دنیا توانسته ای من!را از اعماق من!بیرون بکشی.فقط تو توانسته ای من را از قید خودم رها کنی و بگذاری خودم باشم.ما در ظاهر ۱۸۰ درجه اختلاف سلیقه داریم و بازهم فابریک هم هستیم:))نمیدانم چگونه تو تنها کسی هستی که نتواسته ام او ناراحت شوم ،هزاربار دعواکرده ایم اما دلیل بیشترشان حسادت بوده است:))اعتراف میکنم که شاید من سیب زمینی باشم که به اصطلاح خودت هیچ چیز به چپم هم نیست اما نسبت به تو حسودم؛)حسادت احمقانه ای است ؛))))شاید تنها کسی که هیچ وقت حاضر نباشم از عصبانیت سرش داد بزنم تو باشی ،هیچ وقت نتوانسته ام و نمیتوانم:)))بقیه ادم ها به کسی شکل تو میگویند فرشته،ولی میدانی بازهم  میدانم که هنگام خواندن این جمله میگویی تو غیر از آدم هایی:)ولی از نظر من فرشته ها مزخرف و رو اعصاب اند،کسی که همیشه خوب باشد و همیشه وظیفه اش را انجام دهد یوبس و خزعبل است پس نمیگویم فرشته ای، تو بهترین رفیقی!!!! همه چیزت را دوست دارم و کلا حال میکنم :)هرچیزی هم که مربوط به تو باشد به دلم مینشیند:)))خودت هم امیال پسرانه و سلیقه ی مردانه و خشن من را میدانی و میدانی که دست خودم نیست ،کنترلی ندارم و تو.تنها کسی که میتواند برایم رمانتیک ترین وسایل را بخرد و ان را در سرش خورد نکنم توییکه بی شک ذات من را شناخته و فهمیده ای که در زیر این همه خشم و خشونت من چه سلیقه ای دارم و چه را میتوانم قبول کنم ،دقیقا برای همین است که تو بهترینی.


بعد از چهار سال  در ۳۱ خرداد(۲۱ژوئن)البوم ۱۶ قطعه ای جدیدی از گروه Hollywood vampiresمنتشر میشود.

این گروه هارد راک امریکایی متشکل از اعضای اصلی: آلیس کوپر ،جو پری و جانی دپ می باشد همچنین باک جانسون،تامی هنریکسون،گلن سوبل،کریس ویس اعضای تور کنسرت هستند ، از ۲۰۱۵ فعالیتش را شروع کرده.

تک آهنگ جدیدی که از این آلبوم منتشر شده  از خوبترین آهنگ های این گروه بود به نظر من .

البته من با این گروه زیاد حال نمیکنم،ولی این گروه طرفداران پروپا قرصی دارد که اگر بخواهند بمیرند هم زیر سنگ لحد شان عکس جانی دپ و آلیس کوپر را می گذارند:)))




Who's laughing now?_Hollywood Vampires




بعد از اهنگ Deutschland(آلمان)دومین ترک و موزیک ویدئو از البوم جدید رمشتاین ، به نام Radioمنتشر شد.

باز هم صدای خدا گونه لیندمان در تار و پود موزیک تنیده شد و خشم ،تمسخر ،شادی لاقید، غم و غرور را در هم امیخت تا دوباره با دست حقیقت به شنونده ها سیلی محکمی بزند !

این آلبوم ۱۱ قطعه ای که هنوز اسمش مشخص نیست در ۲۷ اردیبهشت(۱۷ می)منتشر میشود.

میشود ۱۱ روز دیگر:(طاقتم طاق شده دیگر:(((

+آقااااااا،موزیک ویدئو های این آلبوم چقدر معرکه شدن(از بهت تخم چشمانش روی زمین می افتد و از خر ذوقی ضربه مغزی می شود)بعد از ۱۰ سال صبر از رمشتاین واقعا چیز دیگری هم انتظار نداشتم☆_☆

بعد از آهنگ امریکا فکر کنم این اهنگ قابلیت لال کردن صاحب نظران را تمام و کمال داشته باشد:))) 

در واقع ،چیزی که همیشه بیشتر از همه در مورد رمشتاین دوست داشته ام این بوده که اگر بخواهد تمیز و بی کثافت کاری انچنان مجابت میکند که بروی در فاز فلج مغزی؛)



Rammstein_Radio


Artist  : Rammstein

Title  : Radio

Year   : 2019

Genre :Neue Deutsche Härte_metal

 industial metal_

Origin  : Germany

Y/A : 1994_Present


سرم درد میکند.

همه اش سردرد دارم:/یکی دوهفته ای میشود که اگر در روز دو سه بار سرم تیر نکشد و از دردش دندان قروچه نروم یعنی هنوز از خواب بیدار نشده ام:/این سردرد های عصبی کلافه ام کرده:/

شاید در حال دگردیسی به اسپایدر منی ،هالکی ،چیزی باشم:/این اواخر خواب شب برایم حرام شده:/ساعت ۳،۴ شب از خستگی بیهوش میشوم و ۶،۶/۵ صبح مثل سگ زخم خورده زوزه کشان با تکرار ذکر روزانه ی فاک دِ لایف از خواب بیدار میشوم:/در طول روز هم نمیخوابم:/همان ساعاتی هم که خواب بوده ام کابوس میبینم و با حالت گند کرخی بیدار میشوم:/دارم از بی خوابی میمیرم:/قبلا روزی ۸ ساعت خواب هم یم نمیکرد،حالا

دو سه روز پیش هم متوجه شدم نمی توانم اشک بریزم:/مهم نبود چقدر بغضم بزرگ میشد ،فقط نفسم میگرفت و صدایم میبرید؛دریغ از یک قطره اشک در این سرسرا://///

حوصله ی هیچ چیز و هیچکس را هم ندارم،بیشتر از همه خودم را

هی سعی میکنم فکر نکنم میخواهم همه ی این حالات احمقانه ام را فراموش کنم ،مدام خودم میپیچانم که سعی کنم خوب باشم ،ولی یکهو نصف شب سرت را بر میگردانی و میبینی که یک هفته است نخوابیدی و الان هم ساعت ۱۱/۵شب ،هنوز بیداری.

گند میزنی به خودت دوباره ،روز از نو روزی که هیچ شکنجه از نو:/

از زنده بودن متنفرم:/


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

پیشرفت هتل ketab محمدعلی صداقت مهتاب وکتور دنیای شعر و ادبیات دارالترجمه رسمی پارسیس پنجره چوبی